دستت را زیر سرم بگذار
میخواهم خوابم را روی ابرهای داغ ببارم
نگران نباش
کسی اینجا نیست که ببیند
به جز خدا
که مهربان است…
… و باز هم لطف دوستان و انتشار غزلی از مجموعه شعر “فلوکستین بیست” در شماره ۱۰۹۳۸ روزنامه سراسری خبر جنوب با تشکر از مدیر مسوول محترم و دبیر عزیز صفحه شعر و اندیشه میان هقهقِ دلتنگیِ شبهای بارانی مبادا از من ...
فصلی جدید در شبِ باران شروع شد همراه دردهای من آبان شروع شد خشخش صدای پای غزل میرسد؛ ولی ساق قلم شکست و خیابان شروع شد شد سیب آفریده و آدم تمام شد حوا نوشت: قصهی انسان شروع شد قاجار صف کشیده ...
امشب بزن به وادی دل، بیگدارتر با من بیا به شهرِ جنون، بی قرارتر سر میرسی همیشهی ایام، پر نهیب هر وقت میشود دل من نابکارتر سر میکنم به شهرِ خیالاتِ نشئگی گاهی بیاد بوسهای از تو خمارتر ای همسفر! میان غزلها ...